آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

تعطیلات تابستونی بابایی

خوشگل مامانی اوایل ماه رمضون از ٢ مرداد تا ١٩ ام بابایی اینا تعطیلی تابستونی داشتن و چون بابا میخواست پایان نامه اش را دفاع کنه ما از چند روز قبلش رفتیم رشت ... ولی از جاده چالوس ... چون با یه استادش تو رامسر بابایی قرار داشت در خصوص همون دفاعش ... و اینکه تو مسیر رسیدیم به رامسر زیبا و سرسیز ... نارنجها قد گردو شده بودن و خیلی دیدنی بودن ... کلی ازت عکس انداختیم و تو بلوار رامسر با نمای هتل بزرگ و زیبای رامسر که قبلا کاخ شاه بود ... خودمونم خیلی عکس گرفتیم تا اینکه متوجه شدیم که شما پی پی کردین و رفتیم بشوریمت و به مسیرمون ادامه بدیم و نمیدونم کجا و چه جوری دوربین عزیزمون گم شد ... خیلی ناراحتم ... شاید ما سرگرم شستنت شدیم یکی از تو ماش...
21 مرداد 1392

اومدن سامیار جون به تهران

٢٢ تیر سامیار جون با مامان و باباش اومدن تهران و این دومین دیدار شما محسوب میشد .. سامیار ٣ روز از شما بزرگتره و واسه منم خیلی جالبه که با یه هم سن و سالت بازی کنی... از چند روز پیش که متوجه شدم خاله ماهک اینا میخوان بیان بهت می گفتم آرشیدا جون میدونی کی میخواد بیاد خونمون؟ تو منتظر می موندی که اشاره کنم ... اونوقت من گفتم سامیار میخواد بیاد و تو خوشحال شدی ... گفتم سامیارو یادته؟ با سر تایید کردی ... نمیدونم واقعا یادته یا نه ... خیلی واسم عجیبه آخه وقتی سامیارو دیدی فقط ٦ ماهت بود ... به هر حال تو این چند روزی که پیشمون بودن خیلی بهمون خوش گذشت و واقعا شارژ شدیم ... یه روزم رفتیم دریاچه چیتگر و قرار گذاشتیم خاله سوری (آتنا جون) و ...
29 تير 1392

رخدادهای بعد از عید تا آخر خرداد با حضور شما ...

خوشگلکم اول از همه خبر به دنیا اومدن پسر داییت (آرون کوچولو) رو در تاریخ اول خرداد ١٣٩٢بهت تبریک میگم ... این خبر باعث شد که ما هم راهی یک سفر ١ روزه به شمال بشیم ... تا شما بتونی از نزدیک پسر دایتتو ببینی و همینطور ما نی نی کوشولوی نازنازیمونو ... قبل از عید که واسه واکسن ١٨ ماهگیت برده بودمت مرکز بهداشت ... قد و زونت را که چک کردن گفتن وزنت یه کم کمه ١٠ کیلو و ٣٠٠بودی ... منم ازخوردنت گفتم که خیلی اذیت میکنی و خوب غذا نمیخوری و باید کلی پانتومیم بازی کنیم تا تو دو قاشق غذا بخوری ... و خانمه گفت تعداد وعده های غذاییتو بیشتر کنیم تا اگه ٢ قاشق هم میخوری زود به زود بخوری ... خلاصه تو عید هی بهت خوروندیم و بعد از عید...
2 تير 1392

از آموخته های جدیدت

دخترکم روز به روز داری بامزه تر میشی و من از لحظه لحظه با تو بودنم لذت می برم ... حالا خیلی راحت هر کلمه ای را که بهت بگیم بگو .. میگی ... حالا به هر طریق که باشه ... به زبون شیرین خودت ... ممه شیر را هم که به حول و قوه الهی ترک کردی و حالا هر بار که فیلت یاد هندوستان میکنه خودت میگی نی نی ... و با دستت یه ریزه رو نشون میدی... چون من بهت گفتم که ممه شیر مال نی نی این قدیاست و با دست نشونت دادم ... و تو هم دائم میگی که فراموش نکنی ... ای فدای دختر عاقلم بشم ... منو ببخش اگه تو را با اینهمه علاقه ات وادار به ترک کردم ... تو 1 سال و نیمگیت این پروسه انجام شد .. دخترم چون اگه دیرتر میشد وابسته تر میشدی و ترکش برات سخت تر میشد ... امیدوارم ماما...
11 ارديبهشت 1392

نوروز 1392

سال جدید را با یک جمله تاکیدی شروع می کنم ... یادم باشد دیگران را دوست بدارم آنگونه که هستند ، نه آنگونه که دوست دارم باشند. دختر خوشگلم امسال هم مثل معمول سالها تحویل سال رو رفتیم شمال پیش مادربزرگ و خاله ها و بقیه فامیل گذروندیم ... البته به برکت وجود تو تو خونه خودمونم یه سفره هفت سین گذاشتیم و به خاطر تو که خیلی حیوونا رو دوس داری ٣ تا ماهی قرمز در ٣ سایز مختلف خریدم که یادآور منو بابایی و خودت که از همه کوچولوتر بودی باشه و خیلی دوستشون داشتی و بهت که میگفتم چی میگن ماهیها میگفتی آب بده آب بده و لباتو مث ماهیا غنچه میکردی و تکون که میخوردن قلبتو فشار میدادی یعنی دوستشون داری ... و رفتیم پیش به سوی شمال ... خلاصه رفتیم...
9 ارديبهشت 1392

نزدیک شدن به بهار زیبا .........

دختر گلم این روزا حال و هوای عید داره و من و بابایی مشغول خونه تکونی و خرید لباس واسه تو و خودمونیم و تا چند روز دیگه میریم رشت و امسال تصمیم داریم فقط گیلان گردی کنیم ... البته اگه بازم باباییت نپیچونمون ... همیشه میگه بریم رشت بعد میریم اطراف میگردیم ... ولی بعد میریمو سرمونو با مهمونیا گول می ماله و هیچ جا نمی ریم تا من باهاش قهر کنم تا بالاخره یه جا ببرمون ... من امسال برات ماهی قرمز خریدم و تو خیلی دوستشون داری و به نیت من و تو وبابایی ٣ تا خریدم به ترتیب اندازه هم هست ٣ سایز از بزرگ به کوچیک و خب معلومه دیگه کوچیکه تویی و بزرگه بابایی منم اون متوسطه ام هههههههههههه هر روز با ماهیها که رو طراسن کلی حرف میزنی و درد و دل میکنی و لبتو مث...
24 اسفند 1391

پیشرفتت تو بازی های فکریت ...

وقتی بهت میگم برو بازی حلقه اتو بیار با هم بازی کنیم تو میگی( ?haghe ) و بعد میری میاریش ... مکعب های رنگیتم به راحتی 2 تاشو رو هم میچینی و سعی میکنی که سومیشم بزاری روش ... جدیدا به مداد رنگی و نقاشی هم علاقه نشون میدی و دوس داری همه مدادا رو دستت بگیری و مث من چش چش بکشی ولی چون نمیتونی و خط خطی می کنی بنابراین راضی میشی که من برات بکشم... کلاغ پر هم که بازی مورد علاقته و خودت میگی آرشی پر؟ بعد نینای میکنی ... یعنی آرشیدا پر ؟ بعد نینای یعنی آرشیدا که پر نداره خودش خبر نداره ... هههههههههههههه لی لی حوضک هم که واسه خودتو منو همه فامیل دوس داری انجام بدی ... چشم گذاشتنم که دیگه استادی توش ... موبایل بازی هم خیلی دوس داری الب...
22 اسفند 1391

کلمات جدیدت تا امروز

دختر خوشگلم ... جند روزه که هر چی میگم تو تکرار میکنی البته با زبون خودت که عاشقشم ... از جمله : جوراب  = جوواب  ///  گوجه = دوجه /// تخم مرغ = توتو /// کلاه = کلا /// دست = دست /// پا = با /// انگشت = انگه /// آیلیلن = آینی /// الهه = عه /// آرشیدا = آیش /// شلوار = شوه /// چشم = جش /// گل = گو /// ماشین = ما (بعدشم مشگی ووووو یعنی این صداشه ) /// جارو = جا /// کتاب = کت /// خرسی = خسس /// مامان جون = ماماجی /// به پدر جون میگی آققا و به مادر جون میگی ماما .. حالا ببینیم تا بعد چیکار میکنی ...   این روزا با پدر جون و مادر جون و خاله ها حسابی حال کردی ... و از این بابت خوشحالم که اقلا تو این روزای سخت و دوری من...
22 اسفند 1391

ولنتاین با تو کامل میشه عشق زندگی مامان

دختر خوشگل مامان ولنتاین امسال با وجود تو گل خوشگل زندگی من و بابایی تصمیم گرفتیم یه شام کوچولوی ٣ نفره بریم بیرون و با هم باشیم ... یعنی این تصمیمو بابایی گرفت منم استقبال کردم ... و با هم رفتیم رستوران سوپراستار تو ولیعصر که پیشنهاد من بود چون من اونجا رو خیلی دوست دارم و قبلا چند بار رفته بودیم و غذاشم عالیه ... البته جوجه سوخاری هاش معرکه است ... یه ذرت خیلی خوشمزه هم داره که به صورت درسته مثل بلال می پزنش و با یه سری ادویه جات مخصوص که فکر کردم تو حتما خوشت میاد ..  و تو کلی با سیب زمینی سرخ کرده و مرغ حال کردی ولی اون ذرت رو دوس نداشتی ولی کلا بهت خوش گذشت به ما هم در کنار تو ... یه ماشینم بود اونجا که تکون میخورد تو رو نشوندیم و ...
22 اسفند 1391