آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

تعطیلات تابستونی بابایی

1392/5/21 12:07
1,425 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگل مامانی اوایل ماه رمضون از ٢ مرداد تا ١٩ ام بابایی اینا تعطیلی تابستونی داشتن و چون بابا میخواست پایان نامه اش را دفاع کنه ما از چند روز قبلش رفتیم رشت ... ولی از جاده چالوس ... چون با یه استادش تو رامسر بابایی قرار داشت در خصوص همون دفاعش ...

و اینکه تو مسیر رسیدیم به رامسر زیبا و سرسیز ... نارنجها قد گردو شده بودن و خیلی دیدنی بودن ... کلی ازت عکس انداختیم و تو بلوار رامسر با نمای هتل بزرگ و زیبای رامسر که قبلا کاخ شاه بود ... خودمونم خیلی عکس گرفتیم تا اینکه متوجه شدیم که شما پی پی کردین و رفتیم بشوریمت و به مسیرمون ادامه بدیم و نمیدونم کجا و چه جوری دوربین عزیزمون گم شد ... خیلی ناراحتم ... شاید ما سرگرم شستنت شدیم یکی از تو ماشین زده و رفته چون پنجره ها پایین بود و ما لحظاتی پشت کرده بودیم به ماشین ... یا جنابعالی مرحمت فرمودین از پنجره انداختینش بیرون چون تازگیا خیلی این کارو انجام میدی و هر چقدرم بهت میگم کار بدیه گوشت خریدار نیس که نیس ...

به هر حال دختر خوشگلم دوباره بی دوربین شدیم و دیگه نمیتونیم لحظات بزرگ شدنتو ثبت کنیم ... و این بسی جای ناراحتی داره ... ولی بهت قول میدم به زودی یه خوشگلترشو و مجهزترشو میخرم که دلم نسوزه که گم شد .. فدای سر تو عشقم ...

بهرحال بابایی با موفقیت دفاع کرد و نمره کامل رو گرفت . و برگشت تهران و ما موندیم رشت پیش خاله ها و فامیل که تو کلی استراحت کنی و شارژ شی ... تصمیم داشتیم دریا بریم آستارا بریم ... هیچ کدوم عملی نشد چون همش بارندگی بود و سردددددد منم که واست اصلا لباس گرم نبرده بودم مجبور شدم همونجا یه چیزایی واست بخرم که سرما نخوری ...

کلی کلمات جدید تو این روزا یاد گرفتی ...

به شلوار میگی ... شبا

به بلوز میگی ... بوزو

به شربت میگی ... شبت

به چراغ میگی ... چِاآ

به مسواک میگی ... مسه

به تلویزیون میگی ... توه

گاهی به بابایی میگی ... مهدی و گاهی میگی بابا

کلمات دیگه ای هم که خودت میگی موقع حرف زدن با عروسکات ...

توپول ... چطوری ؟ ... سغام (سلام) ... مال منه ... بده من ...

اعداد را هم تا ٦ درست و مرتب بلدی گاهی هم تا ٨ میگی .. عاشق دنپایی پوشیدنی تو خونه و دوس داری خودت بپوشی و درست هم میپوشی ... برات یه دنپایی خونه ٣ سایز بزرگتر خریدم که راحت بتونی بپوشی و به دنپایی های ما دیگه کاری نداشته باشی ... خیلی دوستش داری ...

شعر تاب تاب عباسی را به این نحو میخونی ...

تاب تاب عباسی .. اگه میخوای بندازی

از هر جاش خوشت اومد استفاده کردی و مصراع ها رو جابجا کردی ... عاشق این کاراتم ... هههههههه

شعر زنبور طلایی و با شیر آب بازی نکن و خرگوشه و تو قفسای باغ وحش را هم تا حدودی بلدی اجرا کنی و برسونی لپ کلامو ههههههههههه

تو تمیز کردن خونه به مامان کمک می کنی و دوست داری با پارچه وسایلو گرد گیری کنی و اسپری بزنی ...

اینم چند تا عکس از دوستات ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شهلا
22 اردیبهشت 93 8:32
سلام مامان عزیز خیلی خوش ذوقی آفرین به این همه همت امید وارم آرشیدا خانم عاقبت بخیر و هر چی که خودت میخواهی بشه عزیزم خیلی خوشم اومد مهربون