آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

اولین ها .............

1390/12/16 10:31
1,231 بازدید
اشتراک گذاری

اولین گریه لحظه ای که به دنیا اومدی ...

اولین خنده دومین روز تولدت وقتی تو خواب بودی و بزرگترا می گفتن داری با فرشته ها میخندی ...

اولین غصه اونم تو دومین روز تولدت بود که تو خواب بغض کردی و لب برچیدی... و بزرگترا گفتن فرشته ها از بازی بیرونت کردن یا شیر مامانتو ازت گرفتن......

اولین ضربه ای که بهت وارد شد ... روز دوم بعد از تولدت جعبه شیرینی ٢ کیلویی تو بیمارستان گوشش افتاد رو سرت... من خیلی ترسیدم ... البته خیلی آروم و آهسته این اتفاق افتاد و خدا رو شکر که چیزیت نشد... یه کمم تقصیر خاله الهه جونت بود ... هنوز عادت نداشت که از بالای سر تو نباید چیزی انتقال بده... به هر حال دخترم خدا رو شکر می کنم که تو چیزیت نشد و حتی از خوابتم بیدار نشدی ...

اولین نگاه صمیمانه ات که حس کردم معنا پیدا کرده در ٢٠ روزگیت بود ...

اولین آوازی که خوندی ٤ ماهگی ... با کلمات بی معنا شعر ساختی ... خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود این کارت... قربون دختر هنرمندم برمممممممممممم

اولین شیرین کاری... ٤ ماه و ٣ روزت بود که یه روز که می خواستم برم سر کار حس کردم داری شیرین کاری می کنی که منو بخندونی ... و پیشت بمونم ... منم دیرم شده بود ولی یه کم بیشتر پیشت موندم...

اولین صداها عجیب غریبی که از خودت در آوردی ... دیروز یعنی ١٦ بهمن ٩٠ ... حس کردم یه صداهای خاصی از خودت در میاری ... مثلا صداتو کلفت می کردی مث لولو ... نمیدونم داری رو صدات کار می کنی که به زودی واسمون شیرین زبونی کنی یا واسه خندوندنم بود ... به هر حال قربون این شیرین کاریات که عاشقشونم ... مث بابات همیشه دوس داری دیگرانو شاد کنی و محیطو گرم کنی ...

اولین باری که خودم تنهایی حمومت کردم..... روز یکشنبه ١٤ اسفند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)