آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

وقتي تو يواشكي اومدي تو دلم ...........

1390/11/9 13:21
957 بازدید
اشتراک گذاری

امروز (يعني 4 بهمن 89) يه روز استثنايي بود برام... چند روزی بود همش به ياد تو بودم ... تويي كه نميدونستم كي هستي و چه شكلي... فقط يه حسي بهم ميگفت تو  تو دلمی ... تا اينكه ساعت 6 صبح بيدار شدم ... و به بابات گفتم ميخوام برم امروز آزمايش يه حسي بهم ميگه نی نی اومده تو دلم ...

خلاصه رفتم آزمايشگاه و خانوم منشي گفت ساعت 3 جواب حاضر ميشه ... دل تو دلم نبود كه زود برم جوابشو بگيرم... باباتم از صبح چند باري زنگ زده بود ... خلاصه رفتم آزمايشگاه و جوابو بهم دادنبه خانم منشي گفتم ميشه بهم بگين جوابشو نگاه كرد گفت مثبته ... واي باورم نميشد منم يه روزي تونستم طعم مادر شدنو بچشم ... سرم گيج رفت رفتم بيرون و روي صندلي پشت در نشستم ... يه كم كه آروم شدم راه افتادم ... تا رفتم بيرون بابات دوباره زنگ زد و بعد از يه كم اذيت كردنش كه منفي بود بهش گفتم عزيزم بابا شدي............. گفت راس ميگي ..... خيلي خيلي ذوق زده شددددددددد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)