ورود به ماه 10
دخترکم دیدنت لحظه لحظه آرامش رو به زندگیم میاره و قشنگترین خاطرات زندگیم رو میسازه ... درسته که خیلی سخته بزرگ کردنت و نگهداریت و داره سخت ترم میشه ... ولی اصلا زبونم به گله و شکایت ازت نمیره و فقط میتونم رضایتمو ازت به زبون بیارم ... و اینکه چقدر دوستت دارم و چقدر داری زندگیمو زیبا می کنی ...
تو خیلی داری خوشگل میشی و روز به روز داری درخشنده تر میشی درست مثل اسمت ... در عین حال داری شیطون و وروجک میشی ... اصلا یه لحظه سر جات بند نمیشی و به محض اینکه یه گوشه می زارمت فورا راه می افتی و چهار دست و پا حرکت میکنی و اینور اونور میری ... و کارای خطرناک می کنی ... چون هنوز خطرو نمی شناسی ... مثلا می ری لبه تخت و یهو میخوای برگردی بشینی که ممکنه از اون بالا بیفتی و مبل و میز و صندلیا رو می گیری وامیستی که ممکنه یهو خدای نکرده از پهلو یا پشت بیفتی یا هر چیزی رو دهنت می کنی... با روروئکم که دیگه یه پا میزنی و خودتو به مقصدت می رسونی...
از طرفی کم غذا هم شدی نمیدونم واسه دندون در آوردنته یا گرمای هوا یا شیطنتت ... امیدوارم لاغر نشی که من دخمر تپل میدوستم ...
چشم به هم زدیم رفتی تو ١٠ ماه و چیزی به یکسالگیت نمونده ... نمیخوام بزرگ شی ... من دختر کوچولومو میخواممممممممممممممممم