آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

رخدادهای بعد از عید تا آخر خرداد با حضور شما ...

1392/4/2 12:10
1,411 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلکم

اول از همه خبر به دنیا اومدن پسر داییت (آرون کوچولو) رو در تاریخ اول خرداد ١٣٩٢بهت تبریک میگم ... این خبر باعث شد که ما هم راهی یک سفر ١ روزه به شمال بشیم ... تا شما بتونی از نزدیک پسر دایتتو ببینی و همینطور ما نی نی کوشولوی نازنازیمونو ...

قبل از عید که واسه واکسن ١٨ ماهگیت برده بودمت مرکز بهداشت ... قد و زونت را که چک کردن گفتن وزنت یه کم کمه ١٠ کیلو و ٣٠٠بودی ... منم ازخوردنت گفتم که خیلی اذیت میکنی و خوب غذا نمیخوری و باید کلی پانتومیم بازی کنیم تا تو دو قاشق غذا بخوری ... و خانمه گفت تعداد وعده های غذاییتو بیشتر کنیم تا اگه ٢ قاشق هم میخوری زود به زود بخوری ... خلاصه تو عید هی بهت خوروندیم و بعد از عید که رفتیم چکاب ٢٠ ماهگیت ... گفت وزنت خوبه و شدی ١١ کیلو و سیصد...

خدا رو شکر ... گوش شیطون کر ... بعد از عید خوردنت خوب شده ... یعنی بهتر شده ... منم دیگه فهمیدم چیا دوس داری و همونا رو برات فراهم می کنم تا دیگه کمتر اذیتم کنی موقع خوردن ...

غذاهایی مثل : سالاد الویه ... سیب زمینی و تخم مرغ خورد شده مکعبی که خودت با چنگال بخوری ... ماکارونی فرمی یا سالاد ماکارونی ... فسنجون ... تخم مرغ نیمرو ... تخم بلدرچین ... جگر گوسفند کبابی عاشقشییییییییییییی ... گوشت ریش ریش شده و کوفته قلقلی و سیب زمینی سرخ کرده ...

تازگیا وقتی صبحها از خواب بیدار میشی ... بهت میگم سلام صبح بخیر و تو هم با خنده میگی صوبو ... یعنی صبحونه ... اونوقت من ازت می پرسم صبحونه میخوای؟ و لبخند میزنی و با سر تایید میکنی ...

عصرا هم که از خواب بیدار میشی میگی پوپو (یعنی پولو) ... میگم پوپو میخوای؟ باز با سر تایید میکنی ... میگم پوپو با چی ؟ میگی توتوخ (یعنی تخم مرغ)... خیلی خوشگل میگی ... منم زود برات آماده میکنم و میارم ...

عاشق عروسکایی هستی که تو دست میکنن و نمایش عروسکی بازی می کنن اینو ذاتا بلد بودی ... البته لیف حمومت جوجه است و من همیشه تو حموم کلی سلام سلام میکردم بهت و میزاشتی جوجو بشوردت ... چند روز پیش رفته بودیم هایپر استار و بین اونهمه عروسک تو یه عروسک نمایشی رو انتخاب کردی که جای انگشت داشت و مخصوص نمایش عروسکی ... منم که دنبال همچین چیزی بنا به علاقه ات بودم سریع برات یه خوشگلشو خریدم ... یه دختر با لباس محلی ... خیلی دوستش داری و کلی تو خونه برامون نمایش اجرا میکنی ... و به سلام میگی س س (با فتحه) ...

و چیز دیگه ای که واسه خودت انتخاب کردی و اصرار به خریدش داشتی ... قاشقای کوچولوی رنگی چلاستیکی بود ... مث زنای خونه خرید میکنه دخترم هههههههههههه ... منم اونا رو واست خریدم و باهاشون عصرا بهت ژله یا بستنی میدم خیلی دوستشون داری ...

یه چند روزیه که سلام رو خیلی بهتر ادا میکنی ... ولی هنوز درست درست نمیگی ... میگی سقام ... الهی قربونت برم که هنوز (لام) رو بلد نیستی ادا کنی ... عاشقتممممممممممممممممم

عاشق پارک و تاب بازی هستی ... وقتی تاب میشینی دیگه نمیخوای بلند شی و اصلا به فکر بچه های منتظر نیستی ... و تا حرف پارک رو می زنیم ... میگی تا تا عباسی آنا مانه نناسی ... این یعنی همون تاب تاب عباسی خدا منو نندازی ... ههههههههههههههههه عاشق این شعر خوندنتم ...

آهنگ هم که میشنوی اگه ملایم و آروم باشه تو هم با حالت آروم یه چیزایی باهاش میخونی و همصدایی میکنی ... عاشق این کاراتم ... اگه هم تند باشه مث دیجی ها باهاش میرقصی ... گاهی یه حرکاتی مث لزگی میکنی ... ههههههههههههه

قبلا وقتی از خواب بیدار میشدی و منو پیدا نمیکردی گریه راه مینداختی تا من بیام ... ولی یه چند وقتیه که وقتی از خواب بیدار میشی فقط میگی مامان ... مامان ... تا مامان بیاد و بگه جونم و بغلت کنه ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامي مهرسا دردونه
4 تیر 92 13:11
خاله جون به دنيا اومدن پسر دائيت هم مبارك باشه ........... انشالله كه هميشه شاد و سلامت باشي
صبا مامان نیوشا
7 تیر 92 13:48
تولد پسر داییت مبارک باشه عزیزکم خوش زبون
شعاعی
23 بهمن 92 10:26
صد سال کنار هم بمونید از هم سیر نشید
شعاعی
21 فروردین 93 18:24
انشا الله همیشه واسه هم بمونید