نزدیک شدن به بهار زیبا .........
دختر گلم این روزا حال و هوای عید داره و من و بابایی مشغول خونه تکونی و خرید لباس واسه تو و خودمونیم و تا چند روز دیگه میریم رشت و امسال تصمیم داریم فقط گیلان گردی کنیم ... البته اگه بازم باباییت نپیچونمون ... همیشه میگه بریم رشت بعد میریم اطراف میگردیم ... ولی بعد میریمو سرمونو با مهمونیا گول می ماله و هیچ جا نمی ریم تا من باهاش قهر کنم تا بالاخره یه جا ببرمون ...
من امسال برات ماهی قرمز خریدم و تو خیلی دوستشون داری و به نیت من و تو وبابایی ٣ تا خریدم به ترتیب اندازه هم هست ٣ سایز از بزرگ به کوچیک و خب معلومه دیگه کوچیکه تویی و بزرگه بابایی منم اون متوسطه ام هههههههههههه هر روز با ماهیها که رو طراسن کلی حرف میزنی و درد و دل میکنی و لبتو مث ماهی می کنی و میگی آب آب ... آخه تو یه بار میخواستی غذاتو بدی به ماهی منم بهت گفتم ماهیها فقط آب میخورن غذا نمیخورن و ببین همش میگن آب آب ... تو هم دیگه از اون به بعد هی میگی آب آب با لب غنچه ای ...
امسال مهد کودکتونم بهتون عیدی یه ماهی کوچولو با تنگش دادن ... و تو خیلی ذوق زده بودی و وقتی رفتم دنبالت هی میگفتی مای مای ... و مربیتون یادش افتاد که بره ماهیتو بیاره و کلی خندیدیم که حقتو گرفتی ... آفرین دختر زرنگم ...
اینم هفت سینی که واستون تو حیاط چیدن که عکس بندازین ...
و اینم یه عکس با مربی بسیار نازنینت حانوم برومند عزیز و مهربون که خیلی دوستش داری و هی بوسش میکنی ...