آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

نوروز 1392

1392/2/9 11:34
1,702 بازدید
اشتراک گذاری

سال جدید را با یک جمله تاکیدی شروع می کنم ...

یادم باشد دیگران را دوست بدارم آنگونه که هستند ، نه آنگونه که دوست دارم باشند.

دختر خوشگلم امسال هم مثل معمول سالها تحویل سال رو رفتیم شمال پیش مادربزرگ و خاله ها و بقیه فامیل گذروندیم ... البته به برکت وجود تو تو خونه خودمونم یه سفره هفت سین گذاشتیم و به خاطر تو که خیلی حیوونا رو دوس داری ٣ تا ماهی قرمز در ٣ سایز مختلف خریدم که یادآور منو بابایی و خودت که از همه کوچولوتر بودی باشه و خیلی دوستشون داشتی و بهت که میگفتم چی میگن ماهیها میگفتی آب بده آب بده و لباتو مث ماهیا غنچه میکردی و تکون که میخوردن قلبتو فشار میدادی یعنی دوستشون داری ... و رفتیم پیش به سوی شمال ...

خلاصه رفتیم شمال و همش مهمونی و دید و بازدید و وسطاشم هر وقت هوا خوب میشد یا فرصت میشد یه پیک نیک کوچولو میرفتیم بیشتر به خاطر تو ... چون تو خیلی به حیوونای اهلی علاقه نشون میدی و دوس داری ببینیشون و صداشونو در میاری و تو روستاهای اطراف هم کلی حیوون اهلی پیدا میشد ... تو مسیر هر جا می دیدیم بابایی نگه میداشت تا خوب تو باهاشون ارتباط برقرار کنی و حال کنی ... مثل : گاو ، اسب ، گوسفند ، مرغ و خروس با جوجه هاشون ، اردک ، کلاغ و پرنده های دیگه ...

و کلی جاهای دیدنی رفتیم ... تو عاشق طبیعت و دریایی ... یه روزم رفتیم دریا ... و تو اونهمه آب را که دیدی گفتی حموووووممممم و خیلی خوشحال بودی ... کاش زودتر تابستون شه مایو بپوشونیمت ببریم دریا ...

یه روز هم رفتیم موزه خانه های روستایی که خیلی جالب و دیدنی بود ..

خیلی بهت خوش گذشت و کلی از کلوچه های سنتی و نون های مختلف سنتی را که اونجا میپختن برات خریدیم و تست کردی که با مزه های شمالی آشنا بشی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

صبا مامان نیوشا
8 اردیبهشت 92 0:14
وای ماشالا به این دختر تپلی. مامانش لطفا نزن پشت دستش هر چند هم که یواش باشه. فقط اخمش کن لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صبا مامان نیوشا
8 اردیبهشت 92 0:17
واااااااااااااااای دوستمممممممممممم. دیدمت دلم هواتو کرد یهووووووووووووووووو. بوس.....
راستی مامان آرشیدا دخترت ماشالا خااااااانومی ازش می باره هاااااااااااااا. یادته چه کولی بازی در میاورد؟ خدا رو شکر که داره روزامون شیرین و شیرین تر میشه


آره صبا جون یادته؟ اون شب رستوران رو کوفتمون کرد ههههههههه خدا رو شکر الان دیگه از اون کارا نمی کنه
صبا مامان نیوشا
8 اردیبهشت 92 0:18
ای قربوننننننننننننننن اون موهای فرفریت برم مننننننننننننننننن.
مامي مهرسا دردونه
8 اردیبهشت 92 8:18
خاله جون ماشلله چقدر بزرگ شدي. آفرين بهت كه حيوونا رو دوست داري. انشالله هميشه شاد و سلامت و سرزنده باشي.
خاله ماهک
10 اردیبهشت 92 10:12
وای چه مامان بابای خوبی ......... چه جاهای خوشکلی بردنت و عکس های قشنگی ازت گرفتن...... چقد دوستمم خوش اندام شده افرین به دخترم که با حیوونا اینقد مهربونه و ازشون نمیترسه