دلنوشته های مامانی در شهر مادری ...
دخترم بیش از ١ ماهه که من و تو رشتیم ... و بابایی میره تهران و آخر هفته ها میاد بهمون سر میزنه و کلاس هم که داره پنجشنبه ها میره و برمی گرده تهران... البته این اتفاق رو میشه یه توفیق اجباری هم به حساب آورد که خالی از لطف واسه تو نیس ... به تو داره بد نمیگذره ... کنار خاله ها و پدر بزرگ و مادر بزرگی که عاشقتن و همش در خدمتتن و باهات حال میکنن تو هم با اونا حال میکنی و با مهمونایی که میان و میرن و کلی سرگرم شدی ... تهران که از این خبرا نبود همش مهد و تنهایی و نهایتا من فقط کنارت بودم ... اینقدرم اینجا همه باهات حرف می زنن داری کم کم به حرف میای ... الان دیگه میتونی درخواست هاتو یه جوری برسونی ... مثلا آب بخوای میگی آ بّه یا...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
16:10